.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
چهارمين كنگره شعر «عاشورايی» در مازندران

رييس اداره امور فرهنگی و تبليغ سازمان تبليغات استان مازندران از برگزاری چهارمين كنگره شعر «عاشورايی» مازندران در قائمشهر برگزار می شود.

«عليرضا زرقانی» رييس اداره امور فرهنگی و تبليغ سازمان تبليغات استان مازندران گفت: اولين دوره كنگره شعر عاشورايی مازندران سال 86 در شهرستان ساری، دومين دوره آن سال 87 در بابل و سومين دوره آن سال 88 در تنكابن برگزار شد.

وی افزود: دوره چهارم اين كنگره با همكاری اداره كل تبليغات اسلامی مازندران و كانون مداحان شهرستان قائمشهر درشهرستان قائمشهر برگزار خواهد شد.

زرقانی، تصريح كرد: از شاعران خواسته شده است تا اشعار خود را به طرف اهل بيت و ائمه معصومين سوق داده و مداحان اهل بيت نيز به سمت اشعار فنی و معتبر گرايش پيدا كنند.

وی اهداف اين كنگره را زمينه سازی برای شناسايی و جذب استعدادهای نهفته در عرصه ادبيات دينی، برقراری ارتباط بيشتر ميان اهل قلم از يك سو و سازمان تبليغات اسلامی از سوی ديگر، فرهنگ سازی، آگاهی و شناساندن آسيب ها و معضلات عزاداری و شادمانی معصومين دانست.

رييس اداره امور فرهنگی و تبليغ اداره كل تبيلغات اسلامی استان مازندران، خاطرنشان كرد: از مداحان، شاعران و اهل قلم دعوت می شود تا آثار خود را تا پايان آبان ماه جاری به دبير خانه سازمان تبليغات شهرستان قائمشهر تحويل دهند.

وی افزود: در بخش اشعار آيينی به پنج نفر، در بخش اشعار مفهومی به سه نفر، در بخش اشعار محلی بومی مازندرانی به سه نفر و در زمينه مقاله و نثر ادبی به سه نفر جوايز كمك هزينه عتبات عاليات سوريه اهدا خواهد شد.

لازم به ذكر است، اين كنگره قبل از ماه محرم جاری برگزار خواهد شد.


استفاده از اين خبر فقط با ذكر نام شمال نيوز مجاز مي باشد .
ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();
نظرات خوانندگان :

نا شناس 13 آبان 1389
غروب كن خورشيد

تو هم كبود وپريشان، غروب كن خورشيد
غريب وسر به گريبان، غروب كن خورشيد
نباش تا كه نبيني حسين عطشان را
به زير پای سواران، غروب كن خورشيد
نزن به آتش اندوه تشنگي دامن
عطش به خاك ننوشان، غروب كن خورشيد
تو را به لحظه ی اعجاز ابرها سوگند
تو را به اشك، به باران، غروب كن خورشيد
تو را به وقت اذان در کویر داغستان
تو را به عشق ،به ایمان، غروب کن خورشید
زبانه می کشد اینجا حریق دلتنگی
تو را به آه یتیمان ، غروب کن خورشید
متاب بر بدن اين غريب بي مادر
تو را به شام غريبان، غروب كن خورشيد
نگاه شعله ورت را از اين كران بردار
تو هم كبود و پريشان، غروب كن خورشيد




فرياد سوخته

گلبرگ نگاه كودكي در تب سوخت
فرياد بيا بيا عمو ... بر لب سوخت
در بغض ستاره هاي دل نازك دشت
خورشيد شكست و آسمان، آن شب سوخت




سر روي نيزه بود
وقتی که زخم بر دل طوفانيش نشست
گلبوسه های صبر به مهمانیش نشست
در سجده گاه عشق،غبارغروب درد
در پیچ و تاب زلف پریشانیش نشست
رگبار تازیانه و آوار سنگها
بر ساحت مبارک پیشانیش نشست
فریادهای العطش و سوز ربنا
بر حنجر شکسته ی قرآنیش نشست
فزت و رب کر ب و بلا در هوای خون
بر نای بی قرار مسلمانیش نشست
سر روي نيزه بود وپيكر به روي خاك
وقتي قنوت بر لب بارانيش نشست


پرپرم كنيد
با دستهاي خنجرتان، پرپرم كنيد
اي تشنگان خون خدا، بي سرم كنيد
در ازدحام بارش باران سنگها
بي بال و پر،شبيه علي اكبرم كنيد
با گيسوان غرقه به خون در مصاف عشق
بر دوش نی روانه ی خاکسترم کنید
تا قلب خاك پر شود از آيه هاي نور
پيراهني از آينه ها، بر تنم كنيد
از نیزه و تنور غم و طشت زر چه باک!
یا اینکه تیغ بر همه ی پیکرم کنید
لبهای من عطش زده ی درد عاشقی است
در ناله های واعطشا باورم کنید
از پاره هاي پيكر من عشق مي وزد
با دستهاي خنجرتان، پرپرم كنيد

شام به آتش کشیده
زینب گریست نام به آتش کشیده را
فریاد زد پیام به آتش کشیده را
با چشمهاي غمزده ي خود نظاره كرد
گلزخمهاي كام به آتش كشيده را
خم شد ضریح قامتش اما به دوش برد
یک آسمان کلام به آتش کشیده را
در نينواي درد ،غريبانه مي سرود
غمنامه ي قيام به آتش كشيده را
از حنجر شکسته ی توحید می شنید
منظومه ی سلام به آتش کشیده را
مي رفت و مي سپرد به آغوش بادها
خاكستر خيام به آتش كشيده را
با دستهاي خسته ي امواج مي گرفت
از دست آب، جام به آتش كشيده را
زینب صنوبرانه در اندوه و ناله سوخت
در سینه ریخت، شام به آتش کشیده را







صلوات
بر آینه ی دل مقرب صلوات
بر سوز دعا و ذکر یارب صلوات
هنگام نزول آیه های صبر است
بر غار حرای قلب زینب صلوات




دلتنگی
کنارپیکرصدپاره ی برادرسوخت
قدش کمان شدو چشمش به خون شناور سوخت
به یادتشنگی لاله های خسته ی دشت
صنوبردل زینب شکست و پرپر سوخت
چنان نگاه زلالش ز اشک جاری بود
که آب هم جگرش ازجفای خنجرسوخت
سپید شد همه گیسوی طاقتش وقتی
در آه آه نفسها گلوی اصغر سوخت
دلش گرفت و پر از روضه های باران شد
به یاد چهره ی در خون خضاب اکبر سوخت
به یاد بغض پدر در سکوت نخلستان
به یاد لحظه ی تلخ وداع مادر سوخت
شکسته بال و پریشان پر از کبودی درد
در آشیانه ی غم مثل یک کبوتر سوخت
شب است وپرسش پروانه های دلتنگی
که گردشمع برادرچگونه خواهرسوخت؟!

















امتحان عطش
عموي تشنه ي عاشق ،به درد عادت داشت
براي روضه ی تبدار اشک ،طاقت داشت
و نيزه ها كه به سويش نشانه مي رفتند
به شانه هاي پريشان او ارادت داشت
برای بردن غمهای کربلا بر دوش
عموی من سعه ی صدر بی نهایت داشت
براي خواندن شعر غريب چشمانش
زبان مرثيه هاي غروب ،لكنت داشت
از آبشار نگاهش ستاره می رویید
در آشیانه ی جانش غبار حسرت داشت
در آن کرانه فقط بازوان غیرت او
براي تكه شدن در فرات ،جرات داشت؟!
از امتحان عطش رو سپيد بر مي گشت
ومثل آينه هاي زلال حرمت داشت
غمنامه
وقتي عموي آبها، دلگير مي شد
غمنامه هاي تشنگي تكثير مي شد
روح لطيف ابرها در آه، مي سوخت
گويا تمام چشمه ها تبخير مي شد
گل قطره های شرم بر پیشانی او
باگریه ها، با اشکها، تفسیر می شد
خواب غريب نيزه و شمشير و خنجر
بر شانه هاي عاشقي تعبير مي شد
شعر بلند غربت و لالايي آب
در بغض سنگين عطش، زنجير مي شد
دستی که می افتاد در آغوش حسرت
ترسیمی از آیینه ی تکبیر می شد
رنگ تمام لحظه ها خاكستري بود
وقتي عموي آبها ،دلگير مي شد

برای تشنگی
عشق بر سر می زند در کوچه های تشنگی
اشک غوغا می کند، در های های تشنگی
زیر رگبار هجوم بغضها، جا مانده است
برگلوی خشک ایمان، ردپای تشنگی
می برد مرد وفا، احساس را بر شانه ها
می نشیند چشم هایش در عزای تشنگی
می دمد بی تابی شش ماهه ای در خاطرش
می شود خوابش برد با لای لای تشنگی ؟!
لحظه ی فرسایش فریادها ی العطش
نیزه می بوسد لب درد آشنای تشنگی
در غروب چشم هایش، مشک می افتد به آب
دجله دجله درد می ریزد به پای تشنگی
تکه تکه دست ها،در جرعه جرعه اشتیاق
می سراید آب را در کربلای تشنگی

در علقمه

گهواره ي دلتنگيش را تاب مي داد
دل را به طفل كوچك مهتاب مي داد
در علقمه با چشمهاي بي قرارش
عباس گلهاي غمش را آب مي داد
امواج خون آلود درياي دلش را
با جام دستانش ،شرابي ناب مي داد
وقتي سبوي انتظار كودكان را
در ساحل سرخ عطش بر آب مي داد...
قنداقه ي صبرش كه لبريز از خدا بود
گهواره ي دلتنگيش را تاب مي داد








دستان تو
آن قامت غیرت توخم شددرآب
چشمان تودرگیرستم شددرآب
تا ثبت کند تشنگیت را دریا
دستان تو یکباره قلم شددرآب


آهنگ ربنا

با گريه به داغ دل دوا مي زد عشق
آغوش حسين را صدا مي زد عشق
با تار شكسته ي گلويش انگار
آهنگ غريب ربنا مي زد عشق
در حنجره های درد می پیچید و
گلبوسه به خنجر بلا می زد عشق
در قافیه های اشک جاری می شد
آتش به زبان واژه ها می زد عشق
گيسوي سياه بخت بي تابي را
سنجاق طلايي دعا مي زد عشق
گهواره ي تشنگي و لالايي خون
ديدي كه چگونه دست و پا مي زد عشق؟!
برساحت دستهاي لرزان حسين
در حجله ي عاشقي، حنا مي زد عشق






شد اربعین حسین(ع)

شکست آینه ی جان ، شد اربعین حسین(ع)
خمید قامت انسان ، شد اربعین حسین(ع)

سکوت مبهم فریادهای خون آلود
درید سینه ی طوفان ، شد اربعین حسین(ع)

هنوز کاسه ی چشمان آسمان سرخ است
کجاست چله ی باران؟ شد اربعین حسین(ع)

بیا و جام دعا را بریز، زینب صبر
به ذهن خشک بیابان ، شد اربعین حسین(ع)

به لحظه های ترک خورده در خطابه ی خون
شراب اشک بنوشان ، شد اربعین حسین(ع)

گلوي ابر عطش را بگير و ناله كنان
به زخم كوچه بباران،شد اربعين حسين(ع)

بیا و برتن عریان یاسهای کبود
ردی آه بپوشان ، شد اربعین حسین(ع)

کجاست شام غزلها، کجایی ای شاعر؟!
بیا و واژه بسوزان ، شد اربعین حسین(ع)




نا شناس 13 آبان 1389
اي كشته ي اشك وداع حضرت زینب با امام حسین(ع)


اي كعبه ي آمال من، آه اي برادر
اي كشته ي عطشان من، اي جان خواهر
اي حاجي حج شهادت، اي حسين جان
اي قبله ي پيشانيت، در خون شناور

اي در گلويت فرياد قرآن
اي شاه عطشان مظلوم حسين جان

اي در دلت اندوه دستان اباالفضل
اي مرهم قلب پريشان اباالفضل
آيينه ي چشم خدا، اي كشته ي اشك
اي شاهد چشمان گريان اباالفضل

اي در گلويت....

اي شاهد جان دادن جانكاه اصغر
ديدم كه خم شد قامتت، از آه اصغر
بر شانه هاي بي قرارت لرزه افتاد
اي بازوان تو، شهادتگاه اصغر

اي در گلويت...

از هر طرف نامردمان سر مي رسيدند
شمشيرداران، نيزه داران مي رسيدند
آلاله های تشنه ات را در دل دشت
با دستهاي كفرشان سر مي بريدند

اي در گلويت...


در پيش چشمان غبارآلود خورشيد
پيراهنت را از تنت بيرون كشيدند
با غارت انگشترت در پيش رویم
انگشتهاي نازنينت را بريدند

اي در گلويت...

گاهي سرت آويخته از سردر شام
گاهي به روي دستها،گاهي به گودال
گاهي درون طشت زر، گاهي به نيزه
گاهي به روي خاك صحرا گشته پامال

اي در گلويت...

اي بغض حج ناتمامت در گلويم
پروانه ي جانم در آتش مي گدازد
چشم مرا اي شمع شبهاي محرم
تنها غبار سرد حسرت مي نوازد

اي در گلويت...

اي روي گلبرگ لبانت آيه ي نور
اي بر فراز نيزه ها، قرآن پرپر
احرام ديگر بسته ام در كربلايت
اي كعبه ي آمال من آه اي برادر

اي در گلويت...


پری انصاری

خداحافظ برادر وداع حضرت زینب با برادر

در اين دشت شقايقهاي بي سر
مرا بنگر، مرا، اي سرور عشق
براي شانه هاي زخمي من
بياور مرهم اي نام آور عشق
خداحافظ، خداحافظ برادر(2)
من و يك كاروان داغ يتيمي
من و آوار دردي بي نهايت
من و آواز غمگين غريبي
من و اندوه سنگین اسارت
خداحافظ، خداحافظ برادر(2)
من و داغ غم شش ما هه ي تو
من و هفت آسمان تنهايي و درد
من و گهواره هاي بي قراري
من و سوز دل و شيدايي و درد
خداحافظ، خداحافظ برادر(2)
به زیر طعنه های تیغ و خنجر
تو را مي بينم اي تنهاي بي سر
تو را اي قافله سالار غربت
تو را اي عاشق در خون شناور
خداحافظ، خداحافظ برادر(2)
به دوش نیزه های بی قراری
تو اینک می روی ای روح قرآن
تنت مي ماند و سر هاي بي تن
در آغوش تب آلود بيابان
خداحافظ، خداحافظ برادر(2)
خداحافظ امير تشنه ي من
غريب كربلا، اي جان خواهر
خداحافظ حسين اي ياور من
خداحافظ خداحافظ برادر
خداحافظ، خداحافظ برادر(2) پری انصاری


يا اخا ادرك اخاك حضرت اباالفضل(ع)

مي چكد باران خون از فرق سقاي حسين(ع)
باز گلگون مي شود از غصه سيماي حسين(ع)
مي خراشد گونه ها را دست غمگين عطش
مي شكوفد غنچه هاي زخم در ناي حسين(ع)

چشمها درياي خون
دستها بر روي خاك
يا اخا ادرك اخاك(2)

ساقي آلاله هاي تشنه ي كرب و بلا
سر به زانو مي گذارد پيش روي آبها
پيكر احساس او را نيزه پرپر مي كند
مي رود در پیش چشمش آبروي آبها

چشمها درياي خون...

مشك مي افتد به دست موجهاي التهاب
علقمه لبريز درد بي قراري مي شود
عقده ها پا مي نهد در خيمه هاي انتظار
خطبه ي خون بر لبان تشنه جاري مي شود

چشمها درياي خون...

بغض طوفان مي نشيند بر گلوي آسمان
مي خروشد ناله ها در قلب درياي حسين(ع)
دستهاي نا اميد عشق مي افتد به خاك
در كنار ساحل غم پيش پاهاي حسين(ع)
چشمها دریاي خون... پری انصاری





لالایی رباب(س)برای علی اصغر (ع)
نكنه عمو نيادو...

توي گهواره ي حسرت گل من چشماشو بسته
تو كوير تشنه ي غم دل كوچيكش شكسته

با سبوي مهربونيش عمو رفته آب بياره
اوني كه فكرو خيالش غنچه هاي بي قراره

مگه چي شده خدايا؟! لحظه ها دلشوره دارن
ابراي دلنگروني توي سينه ها مي بارن

نكنه عمو نيادو توي خيمه پا نذاره
نكنه دستاشو اونجا توي چشمه جا بذاره

نكنه هرچي اميده روي شونه هاش بميره
نكنه تو سينه ي دشت دستاي مرگ و بگيره

تو هجوم تيغ و خنجر نكنه دووم نياره
نكنه داغ نگاشو تو دل حسين بذاره

خيلي وقته عمو رفته خيلي وقته، خيلي وقته
لالايي براي اصغر خيلي سخته، خيلي سخته





پری انصاری

اي جرات عشق

شاه شجاعت اي اكبر من
بر خيز و بنگر چشم تر من
يار وفادار پدر، اي اكبر من
اي لاله ي غرقه به خون پرپر من
مي رفتي و من مي رفتم از خويش
ديده به سويت مي بستم از پيش
مي رفتي و در قلب من غم لانه مي كرد
زلف تو را، دستان حسرت شانه مي كرد
اي ياور من نام آور من
از جاي برخيز اي اكبر من
دست دل من را بگير، از جاي برخيز
اي سرو بابا اكبر من آي... برخيز
اي نوجوانم آغوش واكن
يك بار ديگر من را صدا كن
از حلقه هاي جوشنت زخم تو بيش است
جانم از اين بار مصيبت ،ريش ريش است
اي قامت تو قد قامت عشق
اي شير ميدان اي جرات عشق
از روي زين افتاده اي بردامن خاك
آواز فرياد تو پيچيده در افلاك
اي بغض يادت در حنجر من
ماه پريشان اي اكبر من
اي مثل سيماي پيمبر صورت تو
با ناله ها سر مي كنم در غربت تو
مي جوشد از درد امواج دريا
آتش گرفته دامان صحرا
اي پاره هاي جسم پاكت در دل دشت
باران خون مي بارد امشب بر دل دشت...
پری انصاری

نا شناس 13 آبان 1389


برای دلداری تو
هيچ كس براي دلداري تو نمي آيد
كسي نيست كه زير بازوان تو را بگيردو اشك از چهره ات بزدايد
هيچ كس به تسلاي روح خسته و تكه تكه ات نمي آيد...
از يتيمان قافله ي تو نيز جز با تازيانه ياد نمي كنند
وتنها...
آه شعله هاي درد توست كه صورتهاي رنگ باخته وچشمهاي مصيبت ديده را مي نوازد
تو مانده اي وداغ دستهايي كه در علقمه افتاد
حنجره اي كه از ناوك حرمله گلگون شد
وسري كه از قفا بريده شد
تو مانده اي ويك قافله آوارگي صدکوفه بی وفایی
و هزار خيمه شيون
تو مانده اي و صورتهايي كه از كبودستان سيلي گذشتند
و از بي تابي خراشيده شدند
اي پيامبر خون حسين...
امشب تو آن بغض گلوگير پدر هستي كه دركرانه ي چاه مي شكست...
امشب بايدجاي همه ي پروانه ها بسوزي
جاي همه ي شمعها آب شوي ،جاي همه ي باغها خزان بگيري و زرد شوي...
جاي همه ي صنوبران بشكني و قد خم كني...
و جاي همه ي بلبلان كه شاهد تطاول گلهاي چيده شده اند غمگين باشي...
كه تنها تو مانده اي با خرمني از موي سپيدو جسمي ناتوان و...
امشب بايد...
جاي همه ي چشمها بباري كه تنها تو مانده اي و داغ لاله هايي كه در باغ خاطرت جوانه مي زنند
و آتشي كه از كرانه ي چشمهايت شعله شعله زبانه مي كشد
وتو قرار است با اين آه جگر سوزو لبالب از خون و خشم
واين شعله هاي اندوه ،همه چيز رادر كربلا زيبا ببیني...
امشب بايد نام حسين رادر نمازت فرياد كنيو گرد شمع شبهاي محرم
جاي همه ي پروانه ها بسوزي كه تنها تو مانده اي و...



برادر بي ياور من حسين(ع)...

نه براي گريستن مجالم مي دهندونه براي نشستن
كنار پيكر پاره پاره ات...
تو را چونان صفحه هاي ورق ورق شده ي قرآن مي پراكنند
وتو آيه هاي استقامت را با واژه هاي بلند مردانگي
تفسير مي كني...

اين تو نيستي كه زير سمكوبان اسب مي شكني
كه حرمت همه ي آينه ها ست
حرمت همه ي آينه هايي كه فرياد توحيدي عشق را
به تصوير مي كشند

اي تنهاي بي غسل و كفن
آن لحظه كه تو را بي پيراهن...با زخمهاي چاك چاك
و صورت عطش زده نظاره مي كردم...
پيراهن صبرم تكه تكه مي شدو روح سرگردان من
ميان سرو بدنت مي دويد
و فرياد من، پر مي شد از گدازه هاي درد

آه كه به دنبال حلق بريده و گيسوان پريشان
و به خون آغشته ي تورفتن و رفتن
و از پا نيفتادن چقدر دشوار است برادر...

خورشيد من...
توهميشه از شانه هاي دلتنگی من سر مي زدي
و اكنون چقدر غريب
روي زانوان زخمي من
غروب مي كني...

غمگين ترين لالايي دنيا...
صنوبر به عطش مبتلاي من معصوم كوچك من... بخواب...
امشب همه ي رودها وهمه ي درياها تو را با مرثيه ها و لالاييهاي سوزناك شبانه
به آغوش مي گيرند تا بر كرانه ي حلق بريده ات بوسه زنند...
امشب...هزار حنجره ي سوخته از حاشيه ي فريادهاي بي قراري من جوانه مي زند
و اشكهايم بر عقيق زخمهاي گلوي تو مي نشيند
امشب همه ي ستاره ها نگاهشان را بر قنداقه ي خونين تو آغشته اند
وعطر نام تو را در آسمان پرا كنده اند
معصوم مظلوم من بخواب که همه ي كوزه هاي عطش در كرانه ي عصمت نگاه تو
از احساس و عاطفه پر مي شوند
امشب بايد قطره قطره خون گلوي تو را بگريم
بر محمل امواج بنشينم وتشنگي تو را به اقيانوسها بريزم
بخواب معصوم كوچك من بخواب كه نامردمان خنجرشان
نه شيرمرد مي شناسد و نه شير خوار
همان بولهب صفتاني كه لبخندهاي بي شائبه ات را از لبانت بردند
و چشمهايت را به خون نشاندند

آه که... با آواز گريه هاي تو چهار ستون بدن صبرم به لرزه افتاد
و حال اين گهواره ي خالي توست كه بر شانه هاي دلتنگي من لرزه انداخته است
گهواره ي خالي تو را چونان آينه اي شكسته پيش روي خود نهاده ام...
آينه ای كه در هر نگاه هزار بار در آن مي شكنم
امشب قصه ي من تلخ ترين قصه ي دنياست و آواز لالايي من غمگين ترين آواز لالايي دنياست
امشب قصه ي من افتادن دستها روي آب است ،مشعل شدن به روي نيزه...
روانه شدن تا گودي قتلگاه...آرام گرفتن در خلوت تنور...و...و...و...
آه كه اين قصه ها و لالاييها جگر آب را هم به آتش مي كشد
مي دانم...
غريب كوچك من تو تاب شنيدن آن را نداري
لالايي من امشب...غمگين ترين لالايي دنياست
بخواب كودك من...
بخواب...


ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 4.468 seconds.